جدول جو
جدول جو

معنی تب نوس - جستجوی لغت در جدول جو

تب نوس
تب به موس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آبنوس
تصویر آبنوس
(دخترانه)
آبگینه، درختی که چوب آن سیاه رنگ است و میوه ای بسیار شیرین و به شکل انگور دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آبنوس
تصویر آبنوس
درختی گرمسیری با چوب سیاه و گران قیمت، چوب این درخت که سخت، سنگین و با لکه های سیاه است در کنده کاری و نجاری کاربرد دارد، تیره رنگ، شیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تب نوبه
تصویر تب نوبه
در پزشکی تب و لرزهای شدید و متناوب که در برخی بیماری های حاد عفونی مانند مالاریا دیده می شود، تب یازه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ ذَیْ یُءْ)
وزیدن باد بر شاخۀ باریک و جنبانیدن آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ)
لشکر و لشکری. (برهان) (از آنندراج). قشون و لشکر سپاه. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
شاگرد تازه کار. نوخاسته. (دزی ج 1 ص 101)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برنس (کلاه دراز و جامۀ کلاه دار، از پیراهن و جبه و بارانی و مانند آن) پوشیدن. (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ خوَرْ / خُرْ)
مأخوذ از بوسۀ فارسی. بوسیدن مر یکدیگر را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
از یونانی ابنس و یا عبری هابن و یا آرامی آب نوسا، چوبی سیاه رنگ و سخت و سنگین و گرانبها از درختی به همین نام، و آن درخت شبیه بعناب است و ثمر آن مانندانگور زرد و باحلاوت، برگش چون برگ صنوبر و عریض تر از آن و خزان نمی کند و تخمش مانند تخم حنا، قسم هندی با خطوط سفید و قسم حبشی سیاه و صلب و املس، شیز، (ربنجنی)، شیزی ̍، شیزی، قسمی از آن تیره تر باشد و آن را آبنوس سیاه و ساسم خوانند، (زمخشری)، و این قسم چون املس بود اجود اقسام آبنوس است، و قسمی روشن تر که آن را آبنوس سپید، آبنوس پیسه، ملمع و ملمعه گویند، چغ، ساج، (از زمخشری)، رجوع به ساج شود:
ز آبنوس دری اندر او فراشته بود
بجای آهن، سیمین همه بش و مسمار،
ابوالمؤید بلخی،
بینی آن زلفینکان چون چنبر بالابخم
گر بلخج اندرزنی اکنون شود چون آبنوس (کذا)،
طیان (از فرهنگ اسدی، خطی)،
- پردۀ آبنوس، کنایه از شب است:
پدید آمد آن پردۀ آبنوس
برآسود گیتی ز آوای کوس،
فردوسی،
- چون آبنوس، تیره، تار، اغبر، سیاه:
سپاهی که شد دشت چون آبنوس
بدرّید گوش پلنگان ز کوس،
فردوسی،
تبیره برآمد ز درگاه طوس
زمین کوه تا کوه گشت آبنوس،
فردوسی،
ز جوش سواران زرین کمر
ز بس ترک زرین و زرین سپر
برآمد یکی ابر چون سندروس
زمین گشت از گرد چون آبنوس،
فردوسی،
جهان پر شد از نالۀ بوق و کوس
زمین آهنین شد سپهر آبنوس،
فردوسی،
ز گردش هوا گشت چون سندروس
زمین سربسر تیره چون آبنوس،
فردوسی،
چو زال آگهی یافت بربست کوس
ز لشکر زمین گشت چون آبنوس،
فردوسی،
مکن ایمنی در سرای فسوس
که گه سندروس است و گه آبنوس،
فردوسی،
دریده درفش و نگون گشته کوس
رخ نامداران شده آبنوس،
فردوسی،
برآمد ز درگاه بهرام کوس
رخ شید از گرد شد آبنوس،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام دریاچه ای به ترکستان شرقی. (تاریخ مغول ص 8)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تبنیس مرد، تأخیر کردن او. (از قطر المحیط). تبنیس از چیزی، پس ماندن از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پس ماندن از چیزی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خرمگس، مگس بزرگ که از خون پستانداران بزرگ تغذیه میکند
لغت نامه دهخدا
(تُ)
به غلطپازواند اوغلی نیز نامیده میشود.، بزمان سلطان سلیم خان ثالث در ناحیت ودین خروج کرد و تا حدود بالکان و بلگراد و ارنه دایرۀ حکومت او منبسط گشت و از باب عالی بنوبت حسین پاشا و علوّ پاشا و علی پاشا و امرای دیگر بجنگ او مأمور شدند و محاربات با وی بطول کشید و در همان اوقات بناپارت مصر را متصرف شد و باب عالی را مجال محاربۀ با پاسبان اوغلی نماند ازینرو حکومت و دین را بنام وزیر باو مفوّض داشتند و او در 1222 هجری قمری از ودین و حوالی آن حکومت نیم مستقلّی تشکیل کرد و آنگاه که در صربستان اختلالی روی داد او بتسکین فتنه مأمور شد لیکن در این وقت پیش از اجرای مأموریت خویش بدرود حیات گفت. پدر پاسبان اوغلی موسوم به عمر آقا نیز یکی از متنفذین سرکشان و اغنیاء زمان خویش بود و سردار قجه پاشا او را بکشت و از همان وقت پاسبان اوغلی بنام اخذ ثار پدر قیام کرد
لغت نامه دهخدا
(تَ بِ نَ بَ / بِ)
مالاریا. رجوع به تب و تب مالاریا و نوبه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
مرخم تب آورنده. آنچه تب آورد. آنچه که موجب بروز بیماری تب گردد. رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بِ خُ)
حمی خمس: و بترین تب ها که با این تب (سل) آمیخته گردد تب خمس است، پس ربع، پس شطرالغب، پس نایبه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به حمّی خمس و تب و ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خرامیدن. (از زوزنی). تبختر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و منه قول بشر بن عوانه یصف الاسد: تبهنس اذا تقاعس عنه مهری... (اقرب الموارد). خرامیدن و برفتارشیر رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
در اصطلاح کفشدوزان آلتی است از آلات کفش دوزی که اطراف تخت کفش را جلا میدهد، (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تباوس
تصویر تباوس
فروتنی، فقیرانه نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبنیس
تصویر تبنیس
تاخیر کردن او، پس ماندن از چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبهنس
تصویر تبهنس
تبخیر، خرامیدن
فرهنگ لغت هوشیار
شیز درختی است از تیره پروانه واران که در هند و ماداگاسکا و جزیره موریس روید. چوب آن سیاه سخت سنگین و گرانبهاست. یا آبنوس دروغی درختیاست از تیره پروانه واران شجره النحل قصاص قطیس. یا آبنوس کیانی درختی است از تیره پروانه واران مخصوص نواحی معتدل. یا آبنوس هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابانوس
تصویر تابانوس
خرمگس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبنوس
تصویر آبنوس
((اِ))
درختی است با چوب بسیار سخت، سیاه رنگ و گران بها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبنوس
تصویر آبنوس
چوب سنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
دیدن آبنوس در خواب، مردی بود ک در کار خویش سخت و محکم، اما توانگر و بخیل بود و از وی چیزی به کس نرسد - محمد بن سیرین
آبنوس در خواب، زنی بود هم بر این صنعت که یاد کرده شد .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
چیزی که بسیار خیس است و آب از آن می چکد
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی نفرین، تب شدید و طولانی
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرفی که در آن چای دم کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
باسن برآمده، باسن بزرگ، نوعی بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
سرخ شدن صورت براثر گرما و حرارت
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع بازی های بومی، چوبی جهت ضربه زدن به توپ در بازی
فرهنگ گویش مازندرانی